جوان آنلاین: ناراحتیهای طلاق در میان ما از دو ناحیه است: یکی از ناحیه طلاقهای ناجوانمردانه و ناشی از بیوفایی و نامردمی برخی از مردان و دیگری از ناحیه خودداریهای ناجوانمردانه برخی مردان از طلاق زنی که امید سازش میان آنها نیست و فقط به خاطر زجردادن زن نه به خاطر زندگی با او از طلاق خودداری میکنند. اسلام از هر وسیلهای که مانع طلاقهای ناجوانمردانه شود، استقبال میکند و خود با تدابیر خاصی سعی کرده است این گونه طلاقها صورت نگیرد. اسلام فقط با استعمال زور و استفاده از قوه قهریه برای برقراری روابط خانوادگی مخالف است.
از آنچه گفته شد معلوم شد خانواده از نظر اسلام یک واحد زنده است و اسلام کوشش میکند این موجود زنده به حیات خود ادامه دهد، اما وقتی که این موجود زنده مرد، اسلام با نظر تأسف به آن مینگرد و اجازه دفن آن را صادر میکند، ولی حاضر نیست پیکر او را با مومیای قانون مومیایی کند و با جسد مومیایی شده او، خود را سرگرم کند.
علت اینکه مرد حق طلاق دارد، این است که رابطه زوجیت بر پایه علقه طبیعی است و مکانیسم خاصی دارد، کلید استحکامبخشیدن و هم کلید سستکردن و متلاشیکردن آن را خلقت به دست مرد داده است. هر یک از زن و مرد به حکم خلقت نسبت به هم وضع و موقع خاصی دارند که قابل عوضشدن یا همانندشدن نیست. این وضع و موقع خاص به نوبه خود علت اموری است و از آن جمله حق طلاق است و به عبارت دیگر علت این امر نقش خاص و جداگانهای است که هر یک از زن و مرد در مسئله عشق و جفتجویی دارند نه چیز دیگر.
حق طلاق ناشی از نقش خاص مرد در مسئله عشق است نه از مالکیت او. از اینجا شما میتوانید به ارزش تبلیغات عناصر ضداسلام پی ببرید. این عناصر گاهی میگویند: علت اینکه اسلام به مرد حق طلاق داده، این است که زن را صاحب اراده و میل و آرزو نمیشناسد، او را در ردیف اشیا میداند نه اشخاص، اسلام مرد را مالک زن میداند و طبعاً به حکم «الناس مُسَلَّطونَ عَلی امْوالِهِمْ» به او حق میدهد هر وقت بخواهد مملوک خود را رها کند.
معلوم شد منطق اسلام مبتنی بر مالکیت مرد و مملوکیت زن نیست. معلوم شد منطق اسلام خیلی دقیقتر و عالیتر از سطح افکار این نویسندگان است. اسلام با شعاع وحی به نکات و رموزی در اساس و سازمان بنیان خانوادگی پی برده است که علم پس از ۱۴ قرن خود را به آنها نزدیک میکند.
ماهیت طبیعی ازدواج تصاحب است
و گاهی میگویند: طلاق چرا صورت رهایی دارد؟ حتماً باید صورت قضایی داشته باشد. به اینها باید گفت: طلاق از آن جهت رهایی است که ازدواج تصاحب است. شما اگر توانستید قانون جفتجویی را در مطلق جنس نر و ماده عوض و حالت طبیعی ازدواج را از صورت تصاحب خارج کنید، اگر توانستید در روابط جنس نر و جنس ماده (اعم از انسان و حیوان) برای هر یک از آنها نقش مشابه یکدیگر به وجود آورید و قانون طبیعت را تغییر دهید، میتوانید طلاق را از صورت رهایی خارج کنید.
یکی از این عناصر مینویسد: «عقد ازدواج را عموماً فقهای شیعه از عقود لازمه شمردهاند و قانون مدنی ایران هم به ظاهر آن را عقد لازم میداند؛ و لیکن من میخواهم بگویم عقد نکاح مطابق فقه اسلام و قانون مدنی ایران فقط نسبت به زن لازم است، نسبت به مرد عقدی است جایز، زیرا او هر وقت میتواند اثر عقد مذکور را از بین برده و ازدواج را به هم بزند.»
سپس میگوید: «عقد ازدواج نسبت به مرد جایز و نسبت به زن لازم است و این یک بیعدالتی قانونی است که زن را اسیر مرد قرار داده است. من هر وقت عبارت ماده ۱۱۳۳ قانون مدنی کشور شاهنشاهی ایران را (قانون حق مرد به طلاق) میخوانم، از بانوان ایرانی و از این مدارس و دانشگاهها و از این قرن اتم، اقمار و دموکراسی خجالت میکشم.»
این آقایان اولاً نتوانستهاند یک امر واضحی را درک کنند و آن اینکه طلاق غیر از فسخ ازدواج است. اینکه میگویند عقد ازدواج طبیعتاً لازم است، یعنی هیچ یک از زوجین (به استثنای موارد خاصی) حق فسخ ندارند. اگر عقد فسخ شود، تمام آثار آن از میان میرود و کانلمیکن میشود. در مواردی که عقد ازدواج فسخ میشود، تمام آثار و از آن جمله مهر از میان میرود، زن حق مطالبه آن را ندارد، همچنین نفقه ایام عده ندارد، برخلاف طلاق که علقه زوجیت را از میان میبرد، ولی آثار عقد را به کلی از میان نمیبرد. اگر مردی زنی را عقد کند و برای او فرضاً ۵۰۰ هزارتومان مهر قرار دهد و بعد از یک روز زندگی زناشویی بخواهد زن را طلاق دهد، باید تمام مهر را به علاوه نفقه ایام عده بپردازد و اگر مرد بعد از عقد و قبل از ارتباط زناشویی زن را طلاق دهد، باید نصف مهر را بپردازد و، چون چنین زنی عده ندارد، نفقه ایام عده طبعاً موضوع ندارد، پس معلوم میشود طلاق نمیتواند همه آثار عقد را از میان ببرد، در صورتی که اگر ازدواج نامبرده فسخ شود، زن حق مهر ندارد. از همین جا معلوم میشود طلاق غیرفسخ است. حق طلاق با لازمبودن عقد ازدواج منافات ندارد. اسلام دو حساب قائل شده است؛ حساب فسخ و حساب طلاق. حق فسخ را در مواردی قرار داده است که پارهای از عیوب در مرد یا زن باشد. این حق را هم به مرد داده و هم به زن، برخلاف حق طلاق که در صورت مردن و بیجانشدن حیات خانوادگی صورت میگیرد و منحصر به مرد است.
اینکه اسلام حساب طلاق را از حساب فسخ جدا و برای طلاق مقررات جداگانهای وضع کرده است، میرساند که در منطق اسلام اختیار طلاق مرد ناشی از این نیست که اسلام خواسته امتیازی به مرد داده باشد.
به این اشخاص باید گفت که برای اینکه از مدارس و دانشگاهها و اقمار مصنوعی خجالت نکشید، بهتر این است مدتی به خود زحمت دهید درس بخوانید تا هم فرق فسخ و طلاق را دریابید و هم با فلسفه عمیق و دقیق اجتماعی و خانوادگی اسلامی آشنا شوید که نه تنها از مدارس و دانشگاهها خجالت نکشید بلکه با گردن فرازی از مقابل آنها عبور کنید، اما افسوس که جهل دردی است سخت بیدرمان.
* برگرفته از کتاب نظام حقوق زن در اسلام
استاد شهید مرتضی مطهری